یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضودرکوچه لیلا نشست
گفت:یارب٬از چه خوارم کرده ای؟
برصلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق٬دلخونم مکن
من که مجنونم٬مجنونم مکن
مرداین بازیچه دیگر نیستم
این توولیلای تو...من نیستم
گفت:ای دیوانه٬لیلایت منم
دررگ پیداوپنهانت منم
سال هاباجور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی
عشق لیلادردلت انداختم
صدقمار عشق یک جاباختم
کردمت آواره ی صحرا٬نشد
گفتم عاقل می شوی٬امانشد
سوختم درحسرت یک یاربت
غیر لیلا نیامد از لبت
روزوشب اوراصداکردی ٬ولی
دیدم امشب بامنی٬گفتم:بلی
مطمئن بودم به من سرمی زنی
درحریم خانه ام درمی زنی
حال٬این لیلاکه خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تاشاهت کند
صدچو لیلا درراهت کنم
*«تقدیم به دوستای عزیزترازجانم»*
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:
,
ساعت
15:23 توسط Sogol
| |